قطعات عاشقانه 1
ماهي به آب گفت : تو نميتوني اشكاي منو ببيني , چون من توي آبم... آب جواب داد اما من ميتونم اشكاي تو رو احساس كنم چون تو توي قلب مني
در سكوت مي توان نگاه را معنا كرد و آن را با عشق به دل پيوند زد مي توان بهار را به ديدار برگهاي خزان زده برد و براي رازقي هاي اميد از عطر دوست داشتن گفت مي خواهم سكوت كنم و تنها به حرف نگاهت گوش كنم
هيچ وقت نذار هر رهگذري که رد ميشه رو دلت يادگاري بنويسه چون بعدا پاک کردنش خيلي سخته
يکديگر را دوست بداريد و چنانچه به اين کار قادر باشيد پس همه کارها ي ديگرخود به خود روبه راه خواهند شد
دوست داشتن کساني که دوستمان ميدارند کار بزرگي نيست، مهم آن است آنهايي را که ما را دوست ندارند، دوست بداريم
اي غنچه ي خندان چرا خون در دل ما مي كني ؟
خاري به خود مي بندي و ما را ز سر وا مي كني
شهريار
کاش اينجا بودي
کاش در باغچه سبز دلم مي ماندي
کاش شعر غم من را
ز افق هاي غريب نگهم مي خواندي
کاش اينجا بودي
کاش گلهاي فراق تو گهي مي پژمرد
کاش گنجشک دلت
در غم من مي آزرد
و جدايي مي مرد
کاش اينجا بودي
کاش اينجا بودي
هميشه دوست داشتم ابر باشم.چون ابر انقدر شهامت داره که هر وقت دلش ميگيره جلوي همه گريه کنه
اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم هيچ گاه براي آمدنت باران را بهانه نميکردي رنگين کمانم
هر جا بگذرد تابوت من غوغا به پا خيزد که گويند : چه سنگين مي رود تابوت اين مرده از بس آرزو دارد
از کبوترپرسيدم : زندگي چيست؟ پرهايش را تکان داد و جواب نداد ازدريا پرسيدم:زندگي چيست؟ خروشيد و جوابم را نداد ازآفتاب پرسيدم:زندگي چيست؟ غروب کرد وجوابم را نداد ازانسان پرسيدم:زندگي چيست؟ گفت: زندگي خون دل خوردن است اولش عشق وبعد مردن است.
نيامد ز سوي تو هم خبري نداري تو بر حال من نظـري شکايت برم از تو پيش خدا تو را خاطر افتاده با دگـري
مهرباني را در نگاه منتظر کودکي ديدم که آبنباتش را به دريا انداخت تا اب شيرين شود
ما چون ز دري پاي کشيديم ،کشيديم اميد ز هر کس که بريديم ، بريديم دل نيست کبوتر که چو برخاست نشيند از گوشه ي بامي که پريديم ، پريديم رم دادن صيدِ خود از آغاز غلط بود حالا که رماندي و رميديم ، رميديم صد باغ بهارست و صلاي گل و گلشن گر ميوه ي يک باغ نچيديم ، نچيديم وحشي ! سبب د